.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۲۶۰→
من زارمیزدم و ارسلان انقد خندیده بودنفسش به شماره افتاده بود...لابلای خنده هاش گفت:خیلی...خیلی خلی!!دیوونه...
اخمی کردم وچشم غره توپی بهش رفتم که باعث شدخفه خون بگیره!!
باچشمای اشکیم زل زدم به چشماش وعصبانی گفتم:بدخت شدن منه بیچاره خندیدن داره؟!!نداره...به پیر،به پیغمبرنداره!!!چرا الکی می خندی؟!!ثمره پنج سال زحمت من با یه کوهنوردی اومدن به باد رفت ارسلام...می فهمی؟!دِ نمی فهمی دیگه...اگه می فهمیدی که به حال داغون من نمی خندیدی!!
نگاهم وازش گرفتم ودوختم به گوشیم...
رسماً بدبخت شدم رفت!!داغ تیکه تیکه شدن بچم یه طرف،داغ بی پولیم یه طرف دیگه...روم نمیشه به بابابگم برام پول بفرسته تاگوشی بخرم...اون بیچاره هاتواین وضعیت بیشترازمن به پول احتیاج دارن...خدایاچیکارکنم؟!!یعنی دیگه گوشی نخرم؟!!مگه میشه؟!مگه من می تونم یه روزبدون گوشی سرکنم؟!!!همچین میگی انگار روزی شوصون نفربهت زنگ میزدن و پونصد تاهم مزاحم تلفنی داشتی!!
باباگوشی توکه تهِ تهش خیلی میس کال داشت بیشترازدو تانمی شدکه اونام همش نیکو بود!!خب درسته که من زیادمیس کال نداشتم وخیلی کسی بهم پیم نمی دادولی من به شخصه به یه اصلی معتقدم که میگه "برای یک انسان بیکار اطمینان حاصل ازاینکه گوشیش درکنارشه،بهش دلگرمی میده حتی اگرکسیم بهش زنگ نزنه!!"
باچشم غره من ارسلان بلاخره به خنده طولانیش پایان داد...نیشش وکاملا بست وسعی کردقیافه ناراحت ومغمومی به خودش بگیره تامثلا بامن همراهی کنه!!
دستش وبه سمتم درازکردوگوشیم وازدستم گرفت...باادب واحترام گذاشتش کف دستاش وزل زدبهش...تمام تلاشش ومی کردتاخنده اش نگیره...باناراحتی ساختگی گفت:خدابیامرز ازهمین صفحه اش معلومه که گوشی زحمت کشی بود!!روحش قرین رحمت باد
ودیگه نتونست تحمل کنه وازخنده پهن زمین شد...چشم غره ای بهش رفتم تابه خندیدنش خاتمه بده امانه تنهانیشش ونبست بلکه خنده اش شدتم گرفت!!
اخمی کردم وگوشیم وازدستش بیرون کشیدم...دوباره گذاشتمش کف دستام وپربغض ومغموم زل زدم بهش.ارسلان تاچند دقیقه ای ازخنده ریسه می رفت!!
خنده اش که تموم شد،خیره شدبه من...قیافه ناراحت وغمگین من وکه دید،باتعجب گفت:دیانا...من فکرمی کردم داری شوخی می کنی!!توچته دختر؟!!خراب شدن یه گوشی که انقدارزش نداره...نیگاش کن چه زانوی غمی بغل گرفته!
دوباره اشک توچشمام جمع شده بود...همون طورکه به گوشیم زل زده بودم،بالحنی که ناراحتی وغم توش موج میزد،گفتم:کجای قیافه من به آدمایی می خوردکه دارن شوخی می کنن؟!!هان؟من چه شوخی دارم که باتوبکنم گودزیلا؟!!گوشی من داغون شده...گوشی که پنج ساله تمام،شب وروز،کنارم بوده حالا تیکه تیکه شده!!می فهمی؟!!نمی فهمی...معلومه که نمی فهمی!!
واشک ازچشمام جاری شد...
اخمی کردم وچشم غره توپی بهش رفتم که باعث شدخفه خون بگیره!!
باچشمای اشکیم زل زدم به چشماش وعصبانی گفتم:بدخت شدن منه بیچاره خندیدن داره؟!!نداره...به پیر،به پیغمبرنداره!!!چرا الکی می خندی؟!!ثمره پنج سال زحمت من با یه کوهنوردی اومدن به باد رفت ارسلام...می فهمی؟!دِ نمی فهمی دیگه...اگه می فهمیدی که به حال داغون من نمی خندیدی!!
نگاهم وازش گرفتم ودوختم به گوشیم...
رسماً بدبخت شدم رفت!!داغ تیکه تیکه شدن بچم یه طرف،داغ بی پولیم یه طرف دیگه...روم نمیشه به بابابگم برام پول بفرسته تاگوشی بخرم...اون بیچاره هاتواین وضعیت بیشترازمن به پول احتیاج دارن...خدایاچیکارکنم؟!!یعنی دیگه گوشی نخرم؟!!مگه میشه؟!مگه من می تونم یه روزبدون گوشی سرکنم؟!!!همچین میگی انگار روزی شوصون نفربهت زنگ میزدن و پونصد تاهم مزاحم تلفنی داشتی!!
باباگوشی توکه تهِ تهش خیلی میس کال داشت بیشترازدو تانمی شدکه اونام همش نیکو بود!!خب درسته که من زیادمیس کال نداشتم وخیلی کسی بهم پیم نمی دادولی من به شخصه به یه اصلی معتقدم که میگه "برای یک انسان بیکار اطمینان حاصل ازاینکه گوشیش درکنارشه،بهش دلگرمی میده حتی اگرکسیم بهش زنگ نزنه!!"
باچشم غره من ارسلان بلاخره به خنده طولانیش پایان داد...نیشش وکاملا بست وسعی کردقیافه ناراحت ومغمومی به خودش بگیره تامثلا بامن همراهی کنه!!
دستش وبه سمتم درازکردوگوشیم وازدستم گرفت...باادب واحترام گذاشتش کف دستاش وزل زدبهش...تمام تلاشش ومی کردتاخنده اش نگیره...باناراحتی ساختگی گفت:خدابیامرز ازهمین صفحه اش معلومه که گوشی زحمت کشی بود!!روحش قرین رحمت باد
ودیگه نتونست تحمل کنه وازخنده پهن زمین شد...چشم غره ای بهش رفتم تابه خندیدنش خاتمه بده امانه تنهانیشش ونبست بلکه خنده اش شدتم گرفت!!
اخمی کردم وگوشیم وازدستش بیرون کشیدم...دوباره گذاشتمش کف دستام وپربغض ومغموم زل زدم بهش.ارسلان تاچند دقیقه ای ازخنده ریسه می رفت!!
خنده اش که تموم شد،خیره شدبه من...قیافه ناراحت وغمگین من وکه دید،باتعجب گفت:دیانا...من فکرمی کردم داری شوخی می کنی!!توچته دختر؟!!خراب شدن یه گوشی که انقدارزش نداره...نیگاش کن چه زانوی غمی بغل گرفته!
دوباره اشک توچشمام جمع شده بود...همون طورکه به گوشیم زل زده بودم،بالحنی که ناراحتی وغم توش موج میزد،گفتم:کجای قیافه من به آدمایی می خوردکه دارن شوخی می کنن؟!!هان؟من چه شوخی دارم که باتوبکنم گودزیلا؟!!گوشی من داغون شده...گوشی که پنج ساله تمام،شب وروز،کنارم بوده حالا تیکه تیکه شده!!می فهمی؟!!نمی فهمی...معلومه که نمی فهمی!!
واشک ازچشمام جاری شد...
۱۵.۲k
۲۱ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.